سلام ساحل
سلامی به وسعت چشمهای ساحل
سلامی به زیبایی ساحل طراوت
سلامی به گرمی خورشید ساحل
سلامی به صفای ساحل عاشق
سلامی به شیرینی زبان ساحل گیلان
سلامی که از عمق قلبم تراوش می کند
سلامی که ذره ذره وجودم را به تو پیوند می دهد
سلامی که جانم را به سوی تو می اورد
سلامی که روحم را به سوی تو پرواز می دهد
اگر پس ندهی جسمی بی جانم
.
سنگی بیش
نیستم
ساحل ، ای تمنای وجود
ساحل ، ای شور حیات
نامه هایت جان تازه ای مرا بخشید
قلبم با هر تپش نامت را به تمام ذرات وجودم هدیه می دهد
ساحل ، تو مرا از دریای غم به اغوش ساحل طراوت و نشاط پذیرفتی
ساحل ، تو مرا از دریای غم نجات دادی ...........ولی دوباره در دریای چشمهایت غرق شدم
من شنیده بودم دریای غم ساحل ندارد . ولی هر کس این جمله را گفته تو را نمی شناخته
ساحل ، دریای چشمهای تو ساحل دارد ؟ ایکاش نداشته باشد
می دانم که چشم خودت نبود ولی می دانم چشمانی زیبا ان را انتخاب کرده است .
جمله ، دوستت دارم ، تو در نامه ات هدیه ای بزرگ برای من است که مرا یارای جبران ان نیست .
قلب من ظرفیت این جمله تو را نداشت .
لکنت زبان گرفتم
دستانم در کنترل خودم نبود
زبانم خشک شد
خواستم اب بخورم
دستانم توان کنترل لیوان را نداشت ، لیوان افتاد و تمام مدارک و نامه های اداری خراب شدند .
عشق چه واژه زیبایی
عشق چه رود روانی
عشق چه چشه زلالی
عشق چه تیغ برانی
عشق چه پناهی
عشق چه نوری
عشق چه نوایی
ادمی وقتی تشنه عشق باشد برای رسیدن پنجه به هر دست اویزی میزند