شنبه 1/05/1390
ساحل
باز پرده اشک امانم نمیدهد
نمیدانم این چه اتشی است که در خرمن زندگی من افتاد
خرمنی که سالها زیر تلعلع اتشین خورشید خشک و خشک بود
وبا یک کلمه عزیزم تو
با اشعاری که درفیس و وبلاگ گذاشتی
عکسهایی که برایم فرستادی
اتشم زدی ، ساحل اتشم زدی
در این شهر به این وسعت ، هر روز صدها زن و دختر از کنارم می گذرند
هیچکدام کارگر نبود
چه بود در ان نگاهت
چه بود در ان اشعارت
دیگر نمیتوانم عاشقانه بنویسم
درد غالب گشته بر عشق
دردمندانه می نویسم
بیمارم کردی ، ساحل
می روی ؟
برو
ولی من از تو یادگارانی دارم
عکسهایت که همیشه مرا می نگرند
نامه هایی که دوستم دارند
بغض ی که همیشه گلویم را می فشارد
پرده اشکی که با کنازدن ، ازگوشه چشمهایم به گونه هایم سرزیر می شوند
نمی گذارم اشکهایم زمین بریزد
خود راسیرب می کنم
قبلا دلم خشن بود ولی صدایم صاف
الان دلی چون کودک دارم
به هر بهانه ای تنگ می شود
ولی صدایی خشن
هیچکس دردم از الفاظ نمی فهمد
باید بنویسم
نه نامه هایم را جواب میدهی
نه صدایم را می شنوی
نمی دانم انتقام می گیری ؟
انتقام چه کسی را ؟
جان می دهم به گوشه زندان سرنوشت
ما بی غمان مست دل از دست دادهایم
نامه آبراهام لينكلن به معلم فرزندش
22364 بازدید
13 بازدید امروز
3 بازدید دیروز
25 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian