×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

تنهایی

عشق

عشق

 به شما عشق علامت چون داد، در پی او بروید، راههایش، هرچند، سخت و پرشیب بود.

 

بالهایش آنگاه � که برگیردتان، خود بدان بسپارید، گرچه شمشیر نهان � درمیان پرهایش � بتواند به شما زخم زند.

 

با شما چون که سخن گوید عشق، باور آرید به او، گرچه آوایش از هم گسلد - رشته رویاها، همچنان باد شمال �که گلستان هاتان � زیر و رو میسازد.

 

زان که باید بکشدتان به صلیب، به همان گونه که تاج � مینهد بر سرتان.

 

به هرس کردنتان نیز عنایت دارد، به همان سان که به بالیدنتان.

 

به همان گونه که همپای شما، میکشد بالا خود را، تا نوازش بدهد �شاخه هایی تان را، که بسی نرم و سبک، بر خورشید به لرز آمده اند، ریشه هاتان را نیز، باز خواهد کاوید، و تکان خواهد داد � تکیه شان را به زمین.

 

همچنان خرمن گندم باشید: عشق در ساحت خویش � گردتان می آرد.

 

او شما را کوبد تا که عریان گردید.

 

و ز غربال گذرتان بدهد، تا که از پوسته آزاد شوید.

 

نیز میسایدتان، تا به سرحد سپیدی.

 

چون خمیری نرم می مالدتان، بهر دست آموزی.

 

آتش قدسی خود را، آنگاه، بر شما عرضه کند، تا که نانی متبرک � در خور جشن خداوند � شوید.

 

بر شما این همه را عشق روا خواهد داشت، تا توانید شناسا گردید � راز های دل خود را شاید، و بدین معرفت آنگاه شوید � پاری از قلب حیات.

 

در هراسانیتان اما باز، گر نجویید بجز لذت و آرامش عشق، بهتر آن است که پنهان سازید، لخت و عریانی خویش، و گذارید برون �پای از ساحت خرمن کوبیش.

 

تا درآیید به دنیای دگر، فارغ از قید فصول، به همان جا که در آن خنده زنید، لیک نی با همه خندیدن ها، و در آن گریه کنید، لیک نی با همه اشک درون.

 

عشق هرگز ندهد چیزی را، مگر از خویشتنش، و نگیرد چیزی، مگر از خویشتنش.

 

عشق هرگز نه تصاحب جوید؛ نه تواند که تصاحب گردد؛ عشق زیرا کافی است � از برای خود عشق.

 

عشق چون می ورزید، هان مبادا که بگویید �خدا در دل من جا دارد�، بهتر آن است بگویید �من اندر دل او دارم جای�.

 

و ندارید گمان، که توانید هدایت کردن � جنبش جاری عشق، زان که خود، عشق، سزاوار اگر یابدتان، رهبری خواهد کرد � جاری جان شما.

 

عشق را جمله تمنا این است - که تحقق یابد.

 

و شما نیز اگر � عاشقی میدانید، و تمناهایی � باید اندر دلتان، پس چنین باد تمناهاتان: ذوب گردیدن و بودن چو یکی جوباری، که سراید به شبانگاه نوای دل خویش.

 

رنج افزونی گرمی و محبت را نیز، آشنا گردیدن.

 

بهر ادراک خود از معنی عشق، زخم بسیار پذیرا گشتن؛ و به خون آغشتن، از سر رغبت، با شادی و شور.

 

دمدمه های سحر، با دلی بال کشان، در بیداری را کوبیدن؛ بهر روز دگری درخور عشق، همچنان شکرگزاری کردن.

 

نیمه روز بیارامیدن، و فرو رفتن در جذبه عشق.

 

بازگشتن به شبانگاه به منزلگه خویش، با سپاس بسیار.

 

و پس آنگه خفتن، با نیایش در دل، از برای جانان، و یکی نغمه تحسین بر لب.

 

جبران خلیل جبران

یکشنبه 10 مهر 1390 - 11:34:12 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم